صهیون ستیزی+دانلود
antizionism

مری دیلی در «کلیسا و جنس دوم»، (1968) و «زن بوم‏شناسی»، (1978) اعتقاد دارد:
جادوی مردسالاری، مسیحیت است که مذهب خدای مؤنث را با گنجاندن برخی عناصر آن در اسطوره‏های جدیدی که از هر نوع قدرت مؤنث تهی شده مسئله کرده است. برای نمونه، اقانیم ثلاثه، صلیب و تولد عیسی از یک باکره عناصری بودند که از خدای مؤنث گرفته شدند

«مرد» از دیدگاه فمینیسم

مسئله «مرد» یکی از مسائل مهمی است که در مباحث فمینیسم برجسته شده است و در واژه‏هایی مانند: مردسالاری، پدرسالاری، مردمحوری، نظام سلطه مردانه و... ظهور پیدا می‏کند.
در مسئله «مرد» دیدگاه‏های متفاوتی در میان فمینیست‏ها وجود دارد؛ بعضی از فمینیست‏ها، مردان را دشمن سازش‏ناپذیر زنان می‏دانند و در پیش گرفتن راهی جداگانه و خودمختارانه را برای برآوردن نیازهای زنان تجویز می‏کنند. از این نقطه‏نظر، مردان در زندگی زنان به کلی زائدند و هیچ گونه سازشی بین زنان و مردان وجود نخواهد داشت.1
در این نگاه رادیکال فمینیست‏ها به مرد، نظام مردسالاری و پدرسالاری چیزی دانسته می‏شود «بی‏زمان». از نگاه آنها مردان همواره در پی این بوده و هستند و خواهند بود که بر زنان تسلط داشته باشند. آنان از هر وسیله‏ای چه منصفانه و چه ناشایست برای رسیدن به این مقصود استفاده خواهند کرد.
این اعتقاد، اعمال قدرت مردانه را به دنیاهای «عمومی» سیاست و «کار» محدود نمی‏کند، بلکه آن را تا قلمرو خصوصی و حیطه شناختی روابط جنسی هم ادامه می‏دهد.
در یک بیان ملایم‏تر از فمینیست‏ها، «مردسالاری» به عنوان علامت اختصاری برای شرایطی که زنان، نابرابری را چه در عرصه عمومی و چه در عرصه خصوصی، تجربه می‏کنند، به کار برده می‏شود. در این بیان ضعیف‏تر، منظور از پدرسالاری، ساختاری است اجتماعی و زاییده معانی مربوط به مذکر و مؤنث بودن و خلاصه زاییده جنس است.2
در اینجا به عنوان نمونه به برخی از دیدگاه‏های فمینیست‏ها در مورد مرد و مردسالاری اشاره می‏شود:
هایدی هادتمن، مردسالاری را مجموعه‏ای از مناسبات اجتماعی با زمینه‏ای مادی تعریف می‏کند که بر پایه نظامی متشکل از روابط سلسله مراتبی مردانه وهم‏بستگی مردانه عمل می‏کند و معتقد است که مردسالاری، جهان‏شمول و غیرقابل تغییر نیست و شدت و حدّت آن در طول زمان تغییر می‏کند.
دورتی دینرستین، در مقام روانکاو، مدعی است مردسالاری، با حذف زنان از تاریخ، از شکل‏بندی جنسیتی مردان و زنان و معیار دوگانه‏ای که این شکل‏بندی را موجب می‏شود، ریشه می‏گیرد.
الیزابت مینچ معتقد است کاری که ما فمینیست‏ها انجام می‏دهیم، با کپرنیک که مرکزیت زمین را از میان برد و با داروین که محور بودن نوع ما را از بین برد، قابل قیاس است. ما محوریت مرد را از بین می‏بریم و این دگرگونی، بنیادی است.3 بر اساس این نگرش، زن و مرد دو موجود متناقض و نابرابرند که با یکدیگر تضاد منافع دارند. بنابراین، چنین تبلیغ می‏کنند که مردان مقصر اصلی زیردست بودن زنان هستند.

به ادامه مطلب بروید

 



:: موضوعات مرتبط: آخرالزمان، ،

برچسب‌ها: فمینیسم,

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 9 فروردين 1391 توسط محمدرسول اسماعیل پور